امروز عجب روز مزخرفی بود اه اه ...از صب درد کشیدم حدود یه ماهه مریضم این ینی تیر خلاص کنکور اووووف
تلاشمو میکنم که جبران کنم اما حقیقتا سخته امروز خیلی ناشکری کردم خدا منو ببخشه اوووف نتیجه ش رو هم همین امروز دیدم خیلی بهم استرس وارد شد داشتم میترکیدم خدایا ببخشم جدیدا خیلی بد شدم پوووف چی بگم خب ادم اعصابش به هم میریزه با خاطراتش زندگی کنه یاد این ک خودشم دلش برام سوخت اما من هرگذمحتاج ترحم نبودم کلا هیچ احتیاجی وجود نداشت به هر حال این روزام میگزره تا ببینیم خدا چی بخواد و چی پیش بیاد
دیوانه ام،از دست خودم سیر شدم
با هر کسِ همنام ِ تو درگیر شدم
ای تُف به جهانِ تا ابد غم بودن
ای مرگ بر این ساعتِ بی هم بودن۰۰۰
شاید آن خنده که امروز دریغش کردیم
اخرین فرصت خندیدن ماست...
خنده کن بی پروا
خنده هایت زیباست...
+اهنگ وبلاگو پلی کنید
دلم میخواهد...
خــــط خطــــی کنم...
تمــــام آن روزهایی که
دلـــــم را شکســـت...
دلــــم می خواهـــــد...
اگــــر معلم گفـــــت:
در دفتر نقاشــــیتان هر چه می خـــــواهید بکــشید...
ایــــن بار...
تنهــــا...
و تنهــــا...
نردبانــــی بکــــشم به ســـــویت...!
سرسبز دل از شاخه بریدم ، تو چه کردی ؟
افتادم و بر خاک رسیدم ، تو چه کردی ؟
من شور و شر موج و تو سرسختی ِ ساحل
روزی که به سوی تو دویدم ، تو چه کردی ؟
هر کس به تو از شوق فرستاد پیامی
من قاصد ِ خود بودم و دیدم تو چه کردی
مغرور ، ولی دست به دامان ِ رقیبان
رسوا شدم و طعنه شنیدم ، تو چه کردی ؟
«تنهایی و رسوایی » ، « بی مهری و آزار »
ای عشق ، ببین من چه کشیدم تو چه کردی !
فاضل نظری